درد دل یه کرم خاکی با خدا
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

خدایا توی این دنیای به این بزرگی و این همه موجود حالا چرا کرم؟ این همه موجود عجیب غریب، آخه چرا کرم؟

نمیشد منو زرافه یا الاغ خلق میکردی؟ خداییش این هم ایده بود که به سرت زد!!!


نه چشم داریم نه دهن داریم نه دماغ داریم فقط یه لوله درازیم.

صبحها که از خواب پامیشیم باید همینجور الکی تو خاکا لول بخوریییییم تا شب مثل احمقها خسته بیفتیم بخوابیم. خدایا ناشکری نمیکنم. چون به قول دوستام که میگن برو خدارو شکر کن باز کرم خاکی شدی،ولی به قول آدما آدم باید یه نگاهی هم به بالا داشته باشه دیگه!

حالا نمیگم دوست داشتم آدم بودم ولی مار که میتونستم باشم.

خودم که چشم ندارم خودمو ببینم ولی بچه ها میگن استعداد پرورش اندام دارم اگه از مکمل

استفاده کنم بعد شیش ماه مار میشم ولی من دوست دارم مار واقعی باشم…

هیییی چی بگم که هرچی بگم کم گفتم،

دیروز یه سری زدم به بیرون خاک دیدم یه مگسه دست دوست دخترشو گرفته بود و بهش

میگفت فردا ببرمت یه جایی که جیگرت حال بیاد،

آقا ما یادمون افتاد که تک جنسی هستیم همچی سوختیم که نگو آهان چی بگم خدا، به شتره

گفتن گردنت کجه گفت کجام راسته؟

راستی خدا من به شترم راضیم ها





:: بازدید از این مطلب : 638
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست